دل دادن. عاشق شدن. (آنندراج). مهر ورزیدن: به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. سعدی. سر از مغز و دست از درم کن تهی چو خاطر به فرزند مردم نهی. سعدی (بوستان)
دل دادن. عاشق شدن. (آنندراج). مهر ورزیدن: به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. سعدی. سر از مغز و دست از درم کن تهی چو خاطر به فرزند مردم نهی. سعدی (بوستان)
تخییر. مختار کردن. قدرت دادن کسی بر انجام کاری: کنون مر ترا دادم این اختیار ازین هر دوبگزین یکی را بکار. فردوسی. وقت ترحم است کنون ای نسیم صبح کان شوخ اختیار بدست نقاب داد. بیدل
تخییر. مختار کردن. قدرت دادن کسی بر انجام کاری: کنون مر ترا دادم این اختیار ازین هر دوبگزین یکی را بکار. فردوسی. وقت ترحم است کنون ای نسیم صبح کان شوخ اختیار بدست نقاب داد. بیدل